بادکنکو باد برد..
دخترک به سمت در دوید تا ببینه هنوز هست یا خیلی دور شده..
من ازش پرسیدم: “نیست؟!”
خواهر کوچیکم پرسید: “هست؟!”
.. آدما هرچی بزرگتر می شن، ناامیدتر می شن..
بادکنکو باد برد..
دخترک به سمت در دوید تا ببینه هنوز هست یا خیلی دور شده..
من ازش پرسیدم: “نیست؟!”
خواهر کوچیکم پرسید: “هست؟!”
.. آدما هرچی بزرگتر می شن، ناامیدتر می شن..
همیشه منتظر یه جرقه توی زندگیم بودم..
.. نمی دونستم که رو خودم بنزین ریختم
یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه
*از نظرات ای-استخدام
برای نفرت یک دلیل کافیست برای عشق هیچ دلیلی لازم نیست
خیلی سطحی شده ام..
آنقدر که ماهی های وجودم، نفس می کشند.
بعضی وقتا می خوام بد شم..
دلم می خواد اذیت کنم..
می خوام به حرف هیچکس گوش ندم..
هر کار دلم خواست بکنم، با هر کی خواستم بگردم، کارای دیگه بکنم..
بشم یه پسر بد..
…
دلم می خواد ولی..
دلم نمیاد…
سوار ماشینش بود، یک پراید معمولی.. با یک لباس معمولی.. با یک گوشی معمولی.. کلا یک آدم معمولی بود..
در راه که می رفت، پسرکی را دید که روی ویلچر، کنار دیوار، در آفتاب نشسته بود و به رهگذران نگاه می کرد..
دستانش را به سوی آسمان بالا برد و گفت :«خدایا شکرت»
همانطور که می رفت پسرکی را دید که سن و سالی نداشت ولی لباس آنچنانی داشت و پشت فرمان ماشینی آنچنانی نشسته بود، می شناختش؛ پدرش یک آدم معمولی نبود، مایه دار بود..
دوباره دستانش را به سوی آسمان بالا برد و گفت :«خدایا شکرت»
جلوتر که رفت دختری را دید که قبلا به خواستگاری اش رفته بود، اما.. با شوهرش از خیابان می گذشتند، دخترک نگاهی به سمتش کرد و گذشت..
باز هم دستانش را به سوی آسمان بالا برد و گفت :«خدایا شکرت»
…
حالم خوب نیس..
نمی دونم چمه..
فقط می دونم حالم خرابه…
بس که خودمو زدم به خنگی کم کم دارم خنگ می شم..