بادکنکو باد برد..
دخترک به سمت در دوید تا ببینه هنوز هست یا خیلی دور شده..
من ازش پرسیدم: “نیست؟!”
خواهر کوچیکم پرسید: “هست؟!”
.. آدما هرچی بزرگتر می شن، ناامیدتر می شن..
بادکنکو باد برد..
دخترک به سمت در دوید تا ببینه هنوز هست یا خیلی دور شده..
من ازش پرسیدم: “نیست؟!”
خواهر کوچیکم پرسید: “هست؟!”
.. آدما هرچی بزرگتر می شن، ناامیدتر می شن..
همیشه منتظر یه جرقه توی زندگیم بودم..
.. نمی دونستم که رو خودم بنزین ریختم
یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه
*از نظرات ای-استخدام