قطار که می ایستد، با عجله جلو می رود و خط زردی را که چراغ های چشمک زن روی آن با نزدیک شدن قطار شروع به چشمک زدن کرده اند، رد می کند..
سریع دکمه قرمز رنگ روی درب قطار را فشار می دهد تا در تلاشی بیهوده به حساب خود درب واگن زودتر باز شود..
و با خوشحالی از این پیروزی به داخل واگن می جهد..
یک نگاه سریع رفت و برگشتی عمیق که امتدادش تا عمق دیدرس دو واگن کناری از هر طرف می رسد..
و انتخابش را می کند..
پسرکی کتوشلواری که انگار لباس هایش متعلق به خودش نیست و به تنش زار می زند..
ته ریشی نصفه و نیمه با نگاهی که به کف واگن دوخته شده است و کیف شیک و قهوه ای رنگ که با لباس هایش ست شده است..
دو دستی دسته کیف را گرفته است و آن را در جلوی شلوارش نگه داشته است، انگار چیزی زیر شلوار دارد که تلاش می کند با کیفش آن را مخفی نگه دارد..
…
در تلاشی کشنده سعی می کند نگاه پسرک را که به سختی به زمین دوخته شده به سوی خود جلب کند..
اما فایده ای ندارد..
همچنان نگاهی به زمین..
و همچنان حسرت..
…
شالش را عقب می کشد و کمی از لاله گوشش به همراه گوشواره طلای سفیدش نمایان می شود..
از کمی آن طرف تر جوانی خوش قیافه با تیپ امروزی و شیک نگاهش به او جلب می شود..
دخترک خسته از تلاش بی نتیجه اش نگاهش را از او بر می دارد..
…
و یک نگاه سریع رفت و برگشتی عمیق که امتدادش تا عمق دیدرس دو واگن کناری از هر طرف می رسد…