..تحمل کردم..
چیزی نگفتم.. خیلی طول کشید.. به روی خودم نیاوردم
..اما عاقبت..
کم آوردم…
.. و همه چیو گفتم..
..تحمل کردم..
چیزی نگفتم.. خیلی طول کشید.. به روی خودم نیاوردم
..اما عاقبت..
کم آوردم…
.. و همه چیو گفتم..
بادکنکو باد برد..
دخترک به سمت در دوید تا ببینه هنوز هست یا خیلی دور شده..
من ازش پرسیدم: “نیست؟!”
خواهر کوچیکم پرسید: “هست؟!”
.. آدما هرچی بزرگتر می شن، ناامیدتر می شن..
حالم خوب نیس..
نمی دونم چمه..
فقط می دونم حالم خرابه…
بالاخره اتفاق افتاد..!
هر چند اون چیزی که همیشه فکر می کردم نبود..
اما اصلا شبیه اون چیزی که همیشه فکر می کردم، نبود!!
…
اما شیرین بود، دوس داشتم!!!
– تو چی دیدی تو خودت که …
– من؟!! خیلی چیزا..
– ..؟؟!!
– ..!!
– یکیشو بگو..
-..
-..!!
– الان خاطرم نیست!!
راوی: اینجوری بود که تو خودش شکست، له شد و راهشو گرفت و رفت..
دیگم هیچ وقت سراغشو نگرفت
سکوت.. خیلی که طولانی بشه، معنیشو از دست می ده..
مرگ دیر که بشه، خودش یه مرگه برات..
گاهی حتی گناه همین خاصیتو داره..
دیر که بشه مثل خوره می افته به جونت..
و وای که تا انجامش ندی..
ولت نمی کنه