دستانش را به شکلی خاص حلقه کرد و به هم رساند طوری که از پشتش به هم قلاب شد..
خط سردی را روی بدنش احساس کرد که از زیر باسن شروع شد و تا گردنش رسید..
حس عجیبی بود، با اینکه این حس را به کرّات تجربه کرده بود اما هنوز برایش تازگی داشت
<>
حرارتی دلچسب تمام بدنش را گرفته بود..
گرچه از پشت سر سرما را احساس می کرد، اما از مقابل گرمای لطیفی نوازشش می کرد..
گرمای دو جسم کوچک را روی گردنش احساس کرد و پس از ترک آنها، رطوبتی بر گردنش باقی ماند..
زمان زیادی طول نکشید..
چراغ ها خاموش شد..