• من ،کجا چرا ؟



سلام ،به وب سايت من خوش آمديد

  • اتفاقات
  • جملات قصار من
  • داستان
  • داستان کوتاه
  • دسته‌بندی نشده
  • دیده ها
  • عمومی
  • فلسفک
  • کلمات منظم
  • لطیفه
  • محسنیوس
  • مطالب جالب
  • نظرسنجی
  • یادداشتهای ذهنی مشوش

دسته : يادداشتهاي ذهني مشوش


نان و عشق و پنیر..!

دسته : فلسفك, محسنيوس, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
می 20, 2015

عزیزم.. پاشو صبونه!!

هوووو هیییی… اوووهههههه!!!! چی داریم؟

نون و عشق پنیر..

دوس ندارم تکراری شده..

عزیزم عشق تنها غذاییه که هیچ وقت تکراری نمی شه، بعدشم غیر اون هیچ غذایی نداریم!!

Comment

فقط..

دسته : فلسفك, محسنيوس, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
می 9, 2015

جز غیر آنچه تو گفتی خواهی، ندارم..

Comment

جرقه..

دسته : فلسفك, محسنيوس, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
مارس 17, 2015

همیشه منتظر یه جرقه توی زندگیم بودم..

.. نمی دونستم که رو خودم بنزین ریختم

Comment

ژرفا..

دسته : فلسفك, محسنيوس, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
ژانویه 29, 2015

خیلی سطحی شده ام..

آنقدر که ماهی های وجودم، نفس می کشند.

Comment

منم آدمم..

دسته : عمومي, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
ژانویه 25, 2015

بعضی وقتا می خوام بد شم..

دلم می خواد اذیت کنم..

می خوام به حرف هیچکس گوش ندم..

هر کار دلم خواست بکنم، با هر کی خواستم بگردم، کارای دیگه بکنم..

بشم یه پسر بد..

…

دلم می خواد ولی..

دلم نمیاد…

Comment

یادگاری

دسته : فلسفك, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
دسامبر 31, 2014

هوا کمی سرد بود..

پسر دستانش را در جیبش کرده و به حالتی پر غرور پاهایش را از هم باز کرده بود و پشت شیشه ایستاده بود و به بیرون نگاه می کرد..

آن طرف خیابان دخترک که در مغازه ای کار داشت گه گاه به این سمت شیشه نگاه گریزانی می انداخت..

پسرک روی شیشه چند «ها» ی محکم کرد و شیشه تمیز بخار گرفت..

سپس با نوک انگشتش دو قلب کنار هم روی شیشه کشید..

دخترک نگاهش به شیشه دوخته شد..

لبخند زد، سرش را بالا انداخت و رفت…

Comment

التماس..

دسته : ديده ها, فلسفك, محسنيوس, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
اکتبر 21, 2014

قطار که می ایستد، با عجله جلو می رود و خط زردی را که چراغ های چشمک زن روی آن با نزدیک شدن قطار شروع به چشمک زدن کرده اند، رد می کند..

سریع دکمه قرمز رنگ روی درب قطار را فشار می دهد تا در تلاشی بیهوده به حساب خود درب واگن زودتر باز شود..

و با خوشحالی از این پیروزی به داخل واگن می جهد..

یک نگاه سریع رفت و برگشتی عمیق که امتدادش تا عمق دیدرس دو واگن کناری از هر طرف می رسد..

و انتخابش را می کند..

پسرکی کتوشلواری که انگار لباس هایش متعلق به خودش نیست و به تنش زار می زند..

ته ریشی نصفه و نیمه با نگاهی که به کف واگن دوخته شده است و کیف شیک و قهوه ای رنگ که با لباس هایش ست شده است..

دو دستی دسته کیف را گرفته است و آن را در جلوی شلوارش نگه داشته است، انگار چیزی زیر شلوار دارد که تلاش می کند با کیفش آن را مخفی نگه دارد..

…

در تلاشی کشنده سعی می کند نگاه پسرک را که به سختی به زمین دوخته شده به سوی خود جلب کند..

اما فایده ای ندارد..

همچنان نگاهی به زمین..

و همچنان حسرت..

…

شالش را عقب می کشد و کمی از لاله گوشش به همراه گوشواره طلای سفیدش نمایان می شود..

از کمی آن طرف تر جوانی خوش قیافه با تیپ امروزی و شیک نگاهش به او جلب می شود..

دخترک خسته از تلاش بی نتیجه اش نگاهش را از او بر می دارد..

…

و یک نگاه سریع رفت و برگشتی عمیق که امتدادش تا عمق دیدرس دو واگن کناری از هر طرف می رسد…

Comment

نیمه شب..

دسته : فلسفك, کلمات منظم, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
اکتبر 16, 2014

دستانش را به شکلی خاص حلقه کرد و به هم رساند طوری که از پشتش به هم قلاب شد..

خط سردی را روی بدنش احساس کرد که از زیر باسن شروع شد و تا گردنش رسید..

حس عجیبی بود، با اینکه این حس را به کرّات تجربه کرده بود اما هنوز برایش تازگی داشت

<>

حرارتی دلچسب تمام بدنش را گرفته بود..

گرچه از پشت سر سرما را احساس می کرد، اما از مقابل گرمای لطیفی نوازشش می کرد..

گرمای دو جسم کوچک را روی گردنش احساس کرد و پس از ترک آنها، رطوبتی بر گردنش باقی ماند..

زمان زیادی طول نکشید..

چراغ ها خاموش شد..

Comment

سر در گم ..

دسته : فلسفك, محسنيوس, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
اکتبر 12, 2014

نمی دانست کجا می رود..

در امتداد یک کوچه تاریک که چراغ تیر برقی گاه کمی از سیاهی شب را می شکست و دوباره خاموش می شد

به سختی راهش را پیدا می کرد

حواسش نبود که چه کار می کند

فقط می رفت چون فکر می کرد باید برود..

حواسش به هیچ چیز نبود، به هیچ یک از مسائلی که روزی برایش بسیار مهم می نمود..

آهار شلوارش شکسته بود، لاک ناخنش ریخته بود و ظاهری ناموزون به دستهایش می داد..

پاهایش می لرزید و گشاد گشاد قدم برمی داشت..

دهانش بوی نامطبوعی می داد که اگر چند سال پیش می بود هرگز آن را تحمل نمی کرد

اما اکنون تمام بدترین تصوراتش از آینده اش همراهش بود..

و بدترین احتمالی که قبلا شنیده بود..

اتفاق افتاده بود

…

چراغ تیر برق دوباره خاموش شد…

Comment

دنیایی رویایی..

دسته : ديده ها, فلسفك, محسنيوس, يادداشتهاي ذهني مشوش نويسنده :admin — Leave a comment
اکتبر 8, 2014

چه دنیایی…
اونجا همه با هم خوبن..
هیچ کس به کار کسی حسودی نمی کنه..
اونجا یه عادم آدی می تونه با دختر وزیر ازدواج کنه..
دختر شهردارو به پسر کارگر سر گذر می دن..
کسی از قیافش شرمنده نیس..
آرزوی بزرگ پسر شاد قصه، داشتن پوست روشن تر و قد بلندتر نیس..
دغدغه پسرای بد شهر مخ زنی و دخترای بد شهر شارژ و تیغ زنی نیس..
دغدغه پسرای خوب شهر این می ده اون نمی ده و کچا برم بده کجا نرم نده و دخترای خوب شهر آیا می یاد آیا نمی یاد نیس..
…
اما اونجا رویاس..
حقیقت اینجاس..
جایی که رویا ها چیزی جز رویا نیستن

Comment
« Older Entries
  • من..

    غرق رویاهایم
    به تو می اندیشم
    تو که اینجا هستی
    سخت در آغوشم
    و چه از من دوری
    و چه تنهایم من
    و در این تنهایی
    به تو می اندیشم ..

    (محسن مختاری)

  • سامانه پیامکی

    موفق ترین سامانه ارسال پیامک در کشور
  • نوشته‌های تازه

    • بیهوده..
    • بجنب..
    • عاقبت..
    • چرند..
    • خودت باش..
  • دسته‌ها

    • اتفاقات
    • جملات قصار من
    • داستان
    • داستان کوتاه
    • دسته‌بندی نشده
    • دیده ها
    • عمومی
    • فلسفک
    • کلمات منظم
    • لطیفه
    • محسنیوس
    • مطالب جالب
    • نظرسنجی
    • یادداشتهای ذهنی مشوش
  • بایگانی

    • اردیبهشت ۱۳۹۸ (۱)
    • تیر ۱۳۹۷ (۱)
    • آذر ۱۳۹۴ (۱)
    • شهریور ۱۳۹۴ (۱)
    • تیر ۱۳۹۴ (۱)
    • خرداد ۱۳۹۴ (۱)
    • اردیبهشت ۱۳۹۴ (۳)
    • فروردین ۱۳۹۴ (۱)
    • اسفند ۱۳۹۳ (۴)
    • بهمن ۱۳۹۳ (۳)
    • دی ۱۳۹۳ (۴)
    • آذر ۱۳۹۳ (۱)
    • آبان ۱۳۹۳ (۱)
    • مهر ۱۳۹۳ (۹)
    • شهریور ۱۳۹۳ (۲)
    • مرداد ۱۳۹۳ (۱)
    • تیر ۱۳۹۳ (۱)
    • خرداد ۱۳۹۳ (۲)
    • اردیبهشت ۱۳۹۳ (۲)
    • فروردین ۱۳۹۳ (۱)
    • اسفند ۱۳۹۲ (۱)
    • بهمن ۱۳۹۲ (۳)
    • دی ۱۳۹۲ (۱)
    • آذر ۱۳۹۲ (۴)
    • آبان ۱۳۹۲ (۱)
    • مهر ۱۳۹۲ (۱)
    • شهریور ۱۳۹۲ (۳)
    • مرداد ۱۳۹۲ (۳)
    • تیر ۱۳۹۲ (۲)
    • خرداد ۱۳۹۲ (۲)
    • اردیبهشت ۱۳۹۲ (۲)
    • فروردین ۱۳۹۲ (۳)
    • اسفند ۱۳۹۱ (۳)
    • بهمن ۱۳۹۱ (۱)
    • دی ۱۳۹۱ (۲)
    • آذر ۱۳۹۱ (۴)
    • آبان ۱۳۹۱ (۲)
    • مهر ۱۳۹۱ (۱)
    • شهریور ۱۳۹۱ (۱)
    • مرداد ۱۳۹۱ (۱)
    • تیر ۱۳۹۱ (۱)
    • خرداد ۱۳۹۱ (۴)
    • اردیبهشت ۱۳۹۱ (۵)
    • فروردین ۱۳۹۱ (۱)
    • اسفند ۱۳۹۰ (۳)
    • بهمن ۱۳۹۰ (۵)
    • دی ۱۳۹۰ (۲)
    • آذر ۱۳۹۰ (۱۲)
    • آبان ۱۳۹۰ (۷)
    • مهر ۱۳۹۰ (۱)
    • شهریور ۱۳۹۰ (۱)
  • تقویم

    اسفند ۱۴۰۲
    ی د س چ پ ج ش
        شهریور »
    ۱۲۳۴۵۶۷۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸۲۹۳۰۳۱  
  • آخرین دیدگاه‌ها

    • admin در واقعاااا؟؟!!
    • admin در وای وای وای!!
    • ماتادور در واقعاااا؟؟!!
    • مرتضی در وای وای وای!!
    • مرتضی در آدم..
  • اطلاعات

    • ورود
    • خوراک ورودی‌ها
    • خوراک دیدگاه‌ها
    • وردپرس
  • لینک های مفید

    بنیاد کتاب - کتابخانه ای به وسعت ایران
  • Friends & links

  • Pages

    • من ،کجا چرا ؟
  • Monthly archives

    • می 2019
    • جولای 2018
    • دسامبر 2015
    • سپتامبر 2015
    • جولای 2015
Powered by WordPress & Web Design Company
[ Back to top ]